جهادستان

ساخت وبلاگ
مى گويند: روزى على رضى الله عنه طواف كعبه داشت و مردى را ديد كه خود را به كعبه چسپانيده و اين دعا را مى خواند. (اَللّٰهُمَّ يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، وَ يَا مَنْ لَا تُغَلِّطُهُ كَثْرَةُ المَسَائِل، وَ لَا يَتَبَرَّمُ بِإِلْحَاحِ عِبَادِهِ الْمُلِحِّينَ عَلَيْهِ، أَذِقْنَا بَرْدَ رَحْمَتِكَ وَ كَرَمَ اسْتِجَابَتِكَ).على رضى الله عنه برايش گفت: ادامه بده ادامه بده، مرد روى خود را به على رضى الله عنه گشتاند و گفت: شنيدى اين دعا را اى مرد!؟ على گفت: بلى. آن مرد گفت: هر كس اين دعا را بعد نماز بخواند، به الله ِكه جان خضر به دستان اوست، قسم مى خورم كه تمامى گناهانش بخشيده مى شود.گويا! آن مرد حضرت خضر بوده كه اينرا به على بن ابى طالب گفته هست. با اينكه در روايات اين داستان ضعفى وارد مى كنند، اما در بخش فضائل به آن توصيه مى شود. به اين دعا إلتزام داشته باشيد و اين بنده حقير را هم مشمول دعا هايتان داشته باشيد. جهادستان...
ما را در سایت جهادستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejahadistan3 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1402 ساعت: 14:10

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیر جهادستان...
ما را در سایت جهادستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejahadistan3 بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1402 ساعت: 14:10